ایده «کارگران به عنوان قهرمانان تراژیک دنیای مدرن» از ساختههای ذهن و قلم روشنفکران طبقه متوسط جدید است. یک بررسی استقرایی اجمالی تاریخی و جغرافیایی نشان میدهد که طبقه متوسط یا میانی تقریبا در همه جای دنیا و در بیشتر تاریخ، موثرترین و اصلیترین نیروی پیش برنده تحولات اجتماعی و فرهنگی بوده و هست. با تامل عقلی و قیاسی هم میتوان استدلالهایی برای این حکم کلی اقامه کرد.
فرهنگ امروز: محسن آزموده ، ایده «کارگران به عنوان قهرمانان تراژیک دنیای مدرن» از ساختههای ذهن و قلم روشنفکران طبقه متوسط جدید است. یک بررسی استقرایی اجمالی تاریخی و جغرافیایی نشان میدهد که طبقه متوسط یا میانی تقریبا در همه جای دنیا و در بیشتر تاریخ، موثرترین و اصلیترین نیروی پیش برنده تحولات اجتماعی و فرهنگی بوده و هست. با تامل عقلی و قیاسی هم میتوان استدلالهایی برای این حکم کلی اقامه کرد. البته پیشتر لازم است تعریفی بسیار کلی از طبقه متوسط ارایه دهیم که قطعا متمایز از تعاریف و تعابیر مشخص و معین آن در عصر جدید و به ویژه در دوران موسوم به سرمایهداری است. طبقه متوسط در حکم کلی بالا، اشاره به آن گروهها و اقشار میانی جامعه دارد که در میان طبقات فرادست و طبقات فرودست قرار میگیرند و در یک جامعه معمولی (با توزیع نرمال)، یعنی جامعهای که ثبات نسبی بر روندهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن حاکم است، طبقه متوسط اکثریت جمعیتی افراد آن جامعه را تشکیل میدهد. افراد این طبقه، نه آنقدر فقیر و ضعیف و ناتوانند که گرفتار نیازهای اولیه خود باشند و نه آنقدر غنی و توانمند که نیازی به تغییر احساس نکنند. پویایی (دینامیسم) و تحرک اجتماعی در میان افراد این طبقه بیش از همه است، سطح آگاهی و سواد آنها بیش از بقیه است و درنتیجه هم توان و هم انگیزه تغییر دارند. تولیدات فکری و فرهنگی و هنری در میان اعضای این طبقه بیش از سایر اقشار و گروههای اجتماعی است و اکثر آثار ادبی، هنری، فکری و علمی توسط ادیبان و هنرمندان و متفکران و دانشمندانی پدید میآید که به لحاظ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در این گروه قرار میگیرند. روشن است که در تمام مفروضات مذکور بسیار میتوان چون و چرا کرد، اما به فرض پذیرش نسبی آنها، میتوان یک گام پیش نهاد و گفت در دوران پیشامدرن که کارکرد اصلی دولتها تامین و حفظ امنیت بود، اصلیترین گروه اجتماعی در پیشبرد این کارکرد، نظامیان و جنگسالاران بودند. بیدلیل نیست که در حماسهسازیها و قصهپردازیهای فرهیختگان طبقه متوسط، قهرمان اصلی داستانها و اشعار، پهلوانان و شوالیهها و ساموراییهایی از این قشر بود. جذابترین این حماسهها هنگامی به وقوع میپیوست که نوعی تقابل و رویارویی میان این قهرمانان با راس هرم اجتماعی یعنی شاهها و دربار به وقوع میپیوست، نمونههایی از این ستیز و نافرمانی در آثار حماسی عموم جوامع به چشم میخورد، زمانی که خواست و میل پهلوان یا پهلوانان با خواست و میل شاهان در تضاد قرار میگرفت و عموما به حذف و سرکوب تراژیک سرداران نظامی میانجامید. قصهپرداز این حماسهها هم چنان که آمد، فرهیختگان طبقات میانی هستند . اما در دوران مدرن که در سطح مادی مهمترین مشخصهاش غلبه سرمایهداری است، کارکرد اصلی دولت (در چارچوب دولتهای ملی جدید) در کنار حفظ امنیت، تامین فضای رشد اقتصادی است و اینبار طبقه یا گروه یا قشری که عینیترین نقش را در تحقق این هدف دارد، طبقه کارگر یعنی نیروی کار است. البته تردیدی نیست که فن سالاران و دانشمندان و صاحبان سرمایه اعم از تاجران و صاحبان ابزار کار، در تحقق فرآیندهای سرمایهدارانه و پیشبرد چرخه آن نقش کلیدی دارند، اما این گروهها بیصدا نیستند و خود توانایی آن را دارند که از خود سخن بگویند، ضمن آنکه در جریان تحولات اقتصادی، این گروهها، از مزایای سرمایهداری یعنی نظام جدید اقتصادی بهرهمند میشوند و نیازی به مرثیهسرایی و تراژدیسازی ندارند. اما طبقه کارگر به عنوان نیروی کاری یعنی ضروریترین ابزار برای پیشبرد اهداف و ایدههای سایر گروههای اجتماعی، معمولا در پایینترین ردههای طبقات اجتماعی قرار میگیرد و به نسبت تلاش و زحمتی که میکشد، کمترین سود و بهره از چرخههای سرمایهداری عایدش میشود. این درحالی است که به علل مختلف مثل آگاهی رسمی کمتر، اشتغال به نیازهای اولیه زندگی و... خودش نمیتواند یا فرصت آن را ندارد که از حقوق خود سخن بگوید و آن را پیگیری کند، حتی اگر با این حقوق آشنا باشد و نابرابری مذکور را امری طبیعی و پذیرفته قلمداد نکند. اما فرهیختگان طبقه متوسط در دوران مدرن یا عصر سرمایهداری، شاهدان نسبتا آزادتر این نابرابری هستند و به لحاظ رفاه نسبی که دارند، توانایی پرداختن به علل و عوامل این نابرابری و روشنگری درباره آن را دارند. در نتیجه روشنفکران و دانشمندان چپگرا که اکثرا از طبقه متوسط بر آمدهاند، اصلیترین وکیل مدافعان طبقه کارگر میشوند و درباره آنها به عنوان «قهرمانان تراژیک دنیای مدرن» ایدهپردازی میکنند و بعضا برایشان نقشه راه تعیین میکنند. اما در واقعیت افراد طبقه کارگر مثل سایر طبقات اجتماعی بیش و پیش از آنکه ابژه یا موضوع نظریهپردازیهای طبقات میانی یا حتی طبقات فرادست باشند، انسانهایی نسبتا آزاد و نسبتا صاحب اراده و اختیار هستند و برنامه و اهداف زندگی خود را براساس اولویتهای خود و در چارچوب محدودیتهای واقعا موجود تعیین میکنند. در نتیجه تحرکات و پویاییهای این طبقه، معمولا منطبق بر خواستها و امیال فرهیختگان طبقه متوسط نیست، جز در مواقعی که منافع کارگران با آرمانهای ایدهپردازان طبقه متوسط همسو میشود. به عبارت دیگر، خواست طبقه کارگر، جز در موارد خاصی که نیروهای پیشروی ایشان پس از محاسبات عقلانی با ایدهپردازیهای چپها همسو میشوند، نه سرنگونی کلیت نظام سرمایهداری و انقلاب تمام عیار و مصادیقی از این دست که یک زندگی ساده و متوسط مشابه زندگی طبقات میانی است. البته که روشنفکران طبقات متوسط میکوشند با استدلالهای پیچیده به ایشان ثابت کنند دستیابی به این خواست، جز از طریق دگرگونیهای بزرگ امکانپذیر نیست، اما میان نظریه و عمل، آنچنان که به وقوع میپیوندد، فرسنگها راه است.
نظر شما